فرزند احمد شاه مسعود : تا زبانم به پارسی می چرخد، ایران را فراموش نخواهم کرد
مسعود دباغی

● با درود. نخست از فعالیت های تان بگویید.

+++ با عرض سلام و درود فراوان خدمت تمام خوانندگان عزیز مجله، چند سالی می شود که دور از خانواده مشغول تحصیل هستم.

● شما در شرایط سخت جنگ در افغانستان زاده و بالیده شدید. از آن دوران چه به یاد دارید؟

+++ روزهای بسیار سختی داشتیم، باید بگویم از کودکی و حتی نوجوانی خویش چیزی نفهمیدم، حتی شاید کودکی سخت تر از مردم عادی داشتم، از لحاظ وضع زندگی با مردم عادی فرقی نداشتیم، روزهایی را به یاد دارم که نان گندم در دسترس نبود و مادرم مجبوری با آرد ذرت نان درست می کرد.
در حمله ی اول طالبان بالای پنجشیر که در نتیجه ی آن پنجشیر محاصره شد و هیچ راهی برای ورود مواد خوراکی و امکانات به داخل آنجا نبود، خوب به یاد دارم که در روز حتا یک وعده غذای ساده هم نداشتیم.

زندگی ما سخت تر از کودکان دیگر نیز بود چون به خاطر نام پدر مجبور بودم بیشتر مراقب باشم، بسیار پیام می آوردند که می خواهند مرا بربایند و به وسیله ی من فشار بیشتری روی پدرم بیاورند، بدون شک حضور پدر تمام آن سختی ها را برای من آسان می نمود، اگر چه بعد از وفات پدر وضع زندگی ما بهتر شد، ولی ای کاش نمی شد.
چرا که تلخی نبودش بر هر تلخی دیگر می چربید.

● شما شباهت فراوانی به پدر دارید، و طبعاً مورد علاقه ی بسیاری از مردم افغانستان و ایران هستید، از این رو می خواهم بپرسم، آیا آنگونه که هواداران تان آرزومند اند، شما مسعودی دیگر خواهید شد؟

+++ در ابتدا لازم می دانم که از لطف و مهربانی همه دوستان قدردانی نمایم، این محبت و لطف همیشه به شکلی جای خالی محبت پدر را برای من پر کرده و تا زنده ام مدیون احسان شان خواهم بود. باور دارم که من و تمام جوانان هم نسل من اول مدیون شهدا و تاریخ و مردم هستیم، باید همچون پدران مان که در مقابل دشمن جهاد و مبارزه کردند و دین خویش ادا نمودند ما نیز دین خویش را به خاک و مردم مان ادا نماییم.

هدف من مشخص است، ادامه ی راه شهدا علی الخصوص پدر شهیدم. راه ایشان به اندازهی کافی روشن و واضح هست که برای من و جوانان هم نسل من هدف و راه آینده مان را تعیین کند. مسعود شدن کاری ست بس دشوار، تمام سعی خویش را می کنم فرزند خلف و رهرو صادق برای ایشان باشم. فقط امیدوارم روزی از من نیز به نیکی یاد کنند. مسعود فقط یکی ست.

● شهید مسعود هنگامی که شما بسیار جوان بودید، به شهادت رسیدند. تصویر ایشان آیا در خاطرتان هنوز پررنگ است؟

+++ اگر چه بسیار جوان بودم، وقتی پدرم شهید شد، ولی خدا را شکر خاطرات زیادی از ایشان به یاد دارم. بیشتر آنها را نوشته ام، تا گذر زمان و حتا کهولت سن باعث از بین رفتن شیرین ترین خاطرات زندگی من نشود. شاید روزی خاطرات زندگی خود با پدرم را به رشته تحریر در آوردم. حال همین قدر بگویم که با از دست دادن ایشان تنها یک پدر را از دست ندادم. من رفیق، امید، تکیه گاه و همه چیزم را از دست دادم.

من به شدت به پدر خویش وابسته بودم و خدا را سپاس نزدیک هم بودیم، اگرچه بسیار جوان بودم ولی پدر در همان فرصت کم چیزهایی به من یاد داد که هنوز با هر حرف و سخنش بعدی از زندگی و شخصیت خویش را می سازم.

● پس از شهادت شهید مسعود، شما همراه با خانواده برای تحصیل و زندگی به ایران آمدید. زندگی در کشور ایران با توجه به پیوندهای تنگاتنگ تاریخی و ناگسستنی فرهنگی آن با افغانستان، را چگونه توصیف می کنید؟


سوال بسیار خوبی است. از ایران خاطرات بسیار شیرینی دارم .قبل از جواب به این سوال جا دارد که از مهربانی مردم تاجیکستان در زمان اقامت من و خانواده ام در آنجا تشکری کنم. هیچ گاه لطف و محبتی که مردم آن دیار زیبا به من و خانواده ی من داشتند را از یاد نمی برم. خداوند کشورتان را آباد و خاطرتان را آرام سازد. ایران کشوری ست که بسیار دوستش می دارم. سرزمینی زیبا با مردمانی خوب و خونگرم.

من در ایران زبانم را آموختم و ریشه ی عشق به این زبان و فرهنگ در آن دیار در من جوانه زد و پرورش یافت. تا زبانم به پارسی می چرخد ایران را فراموش نخواهم کرد. از ایران خاطرات بسیاری دارم و نمی دانم از کدام شان بگویم. از مدرسه بگویم یا تعطیلات، از بوی عید بگویم یا چهارشنبه سوری. از سفر شمال بگویم یا اصفهان.
از ثانیه شماری های قبل از سال تحویل بگویم یا گل کوچیک در محله. سخت است از بین این همه خاطرات یکی را انتخاب کنم فقط بدانید بسیار دلتنگ شان هستم. تاجیک یا ایرانی، فرقی نمی کند، همه یک جان هستیم و چون جان، همه را دوست دارم.

● برخورد مردم ایران با شما هنگامی که می فهمیدند فرزند آن شهید بزرگ هستید چگونه بود؟

+++ در ایران به ندرت من را می شناختند. حتا در مدرسه هم نمی دانستند که من پسر احمد شاه مسعود هستم، به این ترتیب خاطره ی زیادی در این مورد ندارم، ولی به یاد دارم که در تاکسی بودیم و با تاکسیران صحبت از افغانستان شد.

ایشان هم روی برگرداند و گفت: «شما مردمان خوبی هستید اما یک نفر عالی بود. مرحوم شاه مسعود.»
از او پرسیدم: «مسعود فرزندی چیزی داشت؟»
گفت: «بله، اما شنیدم خارج رفته اند و در فرانسه هستند. حیف واقعاً…!» من که در صندلی عقب نشسته بودم بسیار خندیدم. هنوز بعد این همه سال برایم خنده دار هست. گاهی شایعات می تواند بسیار مخرب باشد.

● نظرتان نسبت به پیوندهای فرهنگی و تاریخی، پارسی زبانان و تیره های ایرانی که امروز در چارچوب مرزهای گاه استعماری محصور شده اند، چیست؟

+++ ای کاش رویاها به واقعیت تبدیل می شد. آنگاه بار دیگر همه ی ما در کنار هم با یاد گذشته ی پر افتخار، آینده ای پر افتخار را رقم می زدیم. ولی متاسفانه واقعیت ها چیز دیگری ست و استعمار کار خود را کرده است . اگرچه از لحاظ فرهنگی و تاریخی هیچ جدایی بین ما نیست، ولی متاسفانه مرزها تثبیت شده و شکاف ایجاد گشته است.

به نظر من شاید بدترین شرایط ممکن شرایط فعلی باشد، که شاهد سوءتفاهمات زیادی در بین کشورهای پارسی زبان هستیم. اما با توجه به این همه منافقت ها و مشکلات باز می بینیم که ما را پیوندی ست ناگسستنی. ما چون برادرانی مانیم که گاهی قهر و گاه آشتی کنیم، ولی برای همیشه برادر و از یک ریشه خواهیم ماند. نسل جوان می تواند آینده ی بهتری برای هر سه کشور هم زبان و هم ریشه رقم بزند .

● با احترام به همه ی زبان ها، نظرتان نسبت به آینده ی زبان پارسی و نقش همگرا کننده ی آن در کشورهای پارسی زبان و در تحولات منطقه چیست؟

+++ لازم می دانم بگویم که شخصاً عاشق همه ی زبان ها هستم. تفاوت را دوست دارم. لزوماً نباید همه یک رنگ و همه یک شکل سخن بگویند، در آن صورت تفاوت،؛ که باعث ایجاد تنوع و زیبایی ست وجود نخواهد داشت. لهجه ها شیرینی خاصی به زبان می بخشند. زبان پارسی با لهجه های متفاوتش زبانی ست که بسیار دوستش دارم.

آینده ی زبان پارسی به نظر من دیگر بسته به تحولات سیاسی نیست. چرا که جایگاه خویش را در بین ملل جهان پیدا کرده و به اندازهی کافی پایهی و اساس آن قوی هست که با هیچ بلایی به قول «فردوسی بزرگ» گزند نیابد .زبان پارسی بدون شک یکی از مهم ترین چیزهای بوده که باعث نزدیکی کشورهای پارسی زبان گشته هست، و نقش تعیین کننده در تحولات آینده خواهد داشت، که باور دارم باعث نزدیکی بیشتر ما خواهد شد.

● شهید مسعود به اشعار حافظ و فردوسی و مادرتان نیز به اشعار برخی شاعران زن ایرانی علاقمند بودند. یعنی به نظر می رسد که ادبیات به عنوان یک از پایه های تربیتی فرزندان مسعود، مطرح بوده است؟

+++ خوب به یاد دارم که در کودکی به شدت از ادبیات تنفر داشتم، کتاب داستان زیاد می خواندم، ولی شعر و کتب ادبی را اصلاً دوست نداشتم. شعر برایم چیزی بی مفهوم و بیهوده می نمود، تا اینکه روزی از روزهای زمستانی که مکتب ما در افغانستان تعطیل بود، پدر، من را بیکار یافت. گفت: «چرا کتابی نمی خوانی؟» گفتم: «کل کتاب های قصه را خوانده ام. چیزی نیست.» واقعاً هم همینطور بود.

کتاب های پدرم اکثراً برای بزرگسالان بود و برای کودکی چون من جذابیت نداشت و شعر هم که برایم بی مفهوم بود. پدرم گفت: «با من بیا» با هم به کتابخانه ی او رفتیم و کتابی نسبتاً قطور (البته برای من در آن زمان) از قفسه ی کتاب های خود بیرون آورد.
رو به من کرد و گفت: «سعدی را می شناسی؟»
گفتم: «چیزهایی شنیده ام»
گفت: «چه چیزی؟»
گفتم: «معلم مان گفت که شاعر بوده»
گفت: «شعری از او برایم بخوان؟»
گفتم: «بلد نیستم.»
با اخم نگاهی به من کرد…!

گفت: «از این به بعد باید یاد بگیری. من به تو یاد می دهم.»
قبلاً پدرم هیچگاه فرصت نداشت که به من در درس هایم کمک کند یا به من ادبیات بیاموزاند. متاسفانه در زمان آرامش دولت مجاهدین در کابل، کودک خردسالی بودم، بعد هم که جنگ های داخلی و شروع جنگ طالبان با پدرم امان نداد که به تعلیم و تربیت من چندان توجه کند.
اگرچه همیشه از ایران برای من کتاب های قصه برای کودکان سفارش می داد که بزرگ ترین کمک به زبان پارسی من بود. وقتی بسته ی کتاب ها می رسید، آن روز بهترین روز زندگی من بود.

● گلستان سعدی به کجا رسید؟

+++ نشستیم و پدر کتاب گلستان را باز کرد. از دیباچه گذشت و باب اول، باب پادشاهان را شروع به کار کردن با من کرد. اول گفت: «بخوان!» بسیار به سختی و با مشکلات خواندم. بعد خود ایشان با آن صدای زیبای شان حکایت اول از باب اول را برایم خواند. هنوز هر وقت حافظ یا سعدی می خوانم صدای ایشان در گوشم هست و با صدای ایشان می خوانم. حکایت اول را با ایشان کار کردم.
گفت: «فردا شب از تو خواهم پرسید.»

تمام روز کوشش کردم که خوب بخوانم. وقتی فردا شب حکایت اول را برای شان خواندم تبسمی کردند. تبسمی که بهترین هدیه ی زندگی من بوده و هست و خواهد بود. بعدها شنیدم که با دوستان خویش چون دکتر صاحب عبدالله از من تعریف کرده و گفته بود که فکر نمی کردم اینقدر با استعداد باشد. بعد دیوان حافظ نیز به کارهای ما اضافه شد. تبسم توام با تشویق پدر دریچه های قلب من به روی ادبیات پارسی را باز کرد و ادبیات پارسی با طنین صدای پدر برای همیشه در قلب من نشست.
متاسفانه از حکایت دهم و شعر ترک شیرازی پیش تر نرفته بودیم، که آن دو تروریست عرب صدای ادبیات پارسی مرا برای همیشه از من گرفتند. حال روزی نیست که با غزلی از حافظ سپری نکنم و شبی نیست شعری روح مرا نوازش نکند .

● نظر شهید مسعود درباره ی ادبیات پارسی چه بود؟

+++ شهید مسعود به ادبیات پارسی به شدت علاقه داشت و همیشه همه ی ما را تشویق به مطالعه و دانستن هر چه بهتر زبان پارسی می کرد. به همین دلیل موافق به سفر من و خانوده ام به هیچ کشور اروپایی، تا قبل از فراگیری کامل ادبیات فارسی نبود. حرف هایم را با سخنی از خود شهید به پایان می رسانم و قبل از آن، از خداوند برای تمام شما خوبان، مخصوصاً پارسی زبانان سلامتی، پیروزی و سربلندی مسئلت دارم.

روزی شهید با دوستی [محمدحسین جعفریان] مصروف خواندن شعر بودند و از قضا همان روز برنامه ی حمله ای بزرگ بالای مواضع طالبان داشتند. ژنرال ها که زمان را تنگ می یابند و شهید را مشغول بحث در مورد اردبیات، به خود جرات داده و به ایشان می فرمایند:
«آمرصاحب (لقبی که همه ی مردم و دوستداران شهید به احترام ایشان را صدا می کردند) عملیات نزدیک هست و شما مصروف ادبیات هستید؟»

در پاسخ ایشان، شهید فرمودند:
«تمام عملیات ما برای همین ادبیات ست.»

● با سپاس فراوان ار وقتی که در اختیار فصلنامه قرار دادید.

+++ در پناه حضرت حق شاد باشید و موفق.

(گفتگوگر: مسعود دباغی)

 

منبع : فصلنامه ایران بزرگ فرهنگی

منبع عکس : فصلنامه ایران بزرگ فرهنگی

 

 
    
 
کلمات کلیدی :    احمد شاه مسعود    زبان فارسی    ادبیات فارسی    افغانستان    مجاهدین    احمد مسعود    ایران بزرگ    مسعود دباغی
صفحه اصلی  بازگشت
 
تاریخ آخرین بروزرسانی : دوشنبه 13 فروردين 1403