فرار نیروهای زبده انسانی، از کشورهای به اصطلاح در حال رشد و حتی از کشورهایی که کمتر پیشرفته هستند، به سوی کشورهای مرفه، از علائم و خصوصیات نظم لیبرالیستی است. هر جا چنین خصوصیتی در کار است و هرگاه فرار نیروهای کارآمد از سوی کشوری به کشور دیگر مشاهده شود باید بی گمان معتقد بود که دستکم کشوری که در این میان زیان می کند از نظم لیبرالیستی برخوردار است؛ زیرا در نظم لیبرالیستی، چون امور اقتصادی بر حسب قانون عرضه و تقاضا تنظیم می شود و چون امور اقتصادی در جامعه لیبرالیست بیش از هر عامل دیگری امور اجتماعی دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد از اینروست که مناسب ترین شرایط برای فرار نیروهای انسانی پدید می آید.
در توضیح بیشتر مطلب بالا باید اضافه کنیم: همانطور که در مقالات پیش علل فرار نیروهای زبده انسانی را بررسی کرده ایم به این نتیجه رسیده ایم که این کیفیت نتیجه سه عامل است:
نخست عدم شایستگی دستگاه های آموزشی، بدین معنی که گسترش سازمانهای آموزشی در این کشورها تابع نوعی رسوم و عادات غلط قدیمی است و با این که غلط بودن برنامه و عدم تناسب مدرسه ها بر همه آشکار است ولی سال به سال نیز بر تعداد آنها می افزایند و مشکلات را بیشتر می کنند. هیچ نمونه ای بهتر از این نمی توان یاد کرد که در کشور ما سال گذشته تعداد دیپلمه های حاضر به کنکور سی هزار نفر بود و امسال این رقم به چهل هزار نفر رسیده است در حالیکه ظرفیت دانشگاه ها هرگز به میزان ده هزار نفر افزوده نشده است.
دوم، نابسامانی های استخدام و اشتغال: استخدام و اشتغال با ظرفیت سازمانهای آموزشی تناسب ندارد .هیچگونه پیش بینی قبلی در مورد نیازمندی های کشور وجود ندارد تا دستگاههای آموزشی بتوانند برنامه خود را با آن تطبیق دهند سازمانهای استخدامی حتی از میزان فارغ التحصیلان داخلی بی خبرند چه رسد که فارغ التحصیلان ایرانی مقیم خارج اطلاع داشته باشند. گذشته از این هیچ دستگاهی ملزم نیست که خود را در تماس با فارغ التحصیلان و سازمانهای آموزشی قرار دهد تا از سرگردانی جوانان تحصیل کرده جلوگیری کند.
از طرف دیگر اختلاف فاحشی که بین پایتخت و شهرستانها از لحاظ ظواهر زندگانی وجود دارد سبب می شود خدمت در شهرستانها به صورت مشقت جانفرسایی در آید و بر این همه مشتی تبعیضات نیز اضافه می گردد. همه این عوامل سبب می گردد که جوانان یا برای آن که امکان تحصیل کامل تری داشته باشند و یا برای آن که بتوانند کاری در خور مهارت و تخصص خود به دست آورند میهن را ترک گویند و به دیار غرب بشتابند.
سوم، تربیت نامناسب: بر عوامل مادی فوق، عامل بسیار مهمی افزوده می گردد و آن طرز فکر اجتماعی جوانان است که بر مبانی فرد پرستی متکی است. گرچه فورا باید اضافه کرد که این طرز فکر را جوانان به علم و عمل در محیطهای دانشگاهی و کشوری فرا می گیرند.
احساس مسئولیت نسبت به میهن و ایمان و علاقه نسبت به خدمت به ایران، شعارهای فراموش شده دستگاه های تربیتی ما می باشد و اگر زبان کسی هم جاری شود چون با نمونه ها و سرمشق های عملی توام نیست تاثیری نمی بخشد.
شاید غالبا جوانانی که به دنبال زندگانی آسوده تر ایران را ترک می کنند این موعظه را از پدر و مادر و بزرگان خاندان و از استادان و معلمان خود شنیده اند که باید گلیم خویش را از آب بیرون بکشند و در سالهای عمر خود به تجربه آموخته اند که افراد موفق اجتماع نیز جز از چنین شعاری پیروی نمی کنند. هیچ دردی از این بزرگتر نیست که نیروهای انسانی ملت خود را به دست خود تباه می کنیم و وسیله فرار آنها را با مصلحت سنجی های خود پدیدی می آوریم؛
آنگونه ایمان طبیعی که زندگانی در این آب و خاک را سرشار از شور و افتخار احساس می کند، اکنون برای بسیاری از مردم دیگر مطرح نیست. این بود علل سه گانه آموزشی، سازمانی و روانی فرار نیروهای زبده انسانی.
نکته جالب این است که در تجزیه و تحلیل هر یک از سه علت یاد شده بالا به ریشه های مشترکی می رسیم که در حقیقت باید گفت نابسامانی های آموزشی، عقب ماندگی های سازمان تنظیم کننده نیروهای انسانی و رواج اندیشه های سود پرستی و فرد پرستی همه معلول وجود نظام اجتماعی است که حرکت چرخ دستگاه ها را چنان تلفیق می کند که نتیجه آن فرار نیروهای انسانی و صدها پدیده زیان بخش و مخرب دیگر است.
لیبرالیسم از لحاظ اصول بر مبانی فرد پرستی (اندیویدوآلیسم) اتکا دارد. از جهات اجتماعی با هر گونه دخالت که از مقامات عالی اجتماع باشد مخالف است و درست به همین دلیل دستگاه های آموزشی ما از هر گونه دخالت عالیه رشد خود را فارغ می یابند؛ وجود آنها در میان اجتماع مانند غده های سرطانی است که فقط می کوشند تا بر حجم خود بیفزایند صرف نظر از اینکه افزایش حجم آنها وضع جامعه را بهتر می کند یا سبب بدبختی و مرگ آن می شود.
تطبیق دادن حجم اشتغال با سازمانهای آموزشی مساله نوظهوری جلوه می کند و از سوی دیگر به حکم اصول فرد پرستی هیچ امری منطقی تر از آن نیست که هر کس در پی رفاه شخصی خود باشد و وقتی در دنیا کشورهایی هست که زندگی در آن آسوده تر و مزد در آنها بیشتر است از لحاظ لیبرالیستی نهایت بلاهت است که کسی در میهن خود به سختی بمیرد.
خلاصه آنکه فرار نیرو های انسانی کیفیتی مستقل از کیفیات دیگر اجتماع نیست بلکه خود نشانه نظم خاصی است به نام نظم لیبرالیستی یا نظم فردپرستی که هم اکنون بر جامعه ما حاکمیت دارد. این نظم، دستگاه های آموزشی و سازمانهای اداری و تولیدی و بالاخره روح و فکر مردمان را دچار آشفتگی و بی سامانی ساخته است.
برای حل مشکل فرار نیروهای انسانی و مشکلات دیگر اجتماعی نیازمند طرز فکری هستیم که بتواند نظم جامعه ما را دگرگون کند، برای سازمان دادن دستگاه های مختلف و از جمله دستگاه آموزش و سازمانهای اقتصادی و اجتماعی به ما راهنمایی های هم آهنگی بدهد و بالاخره نیروی ایمان به حیات ملی و احساس مسئولیت رابه حد ما باز آورد؛ چنین طرز فکر نجات دهنده ای است که خاک و خون زاییده آن است و همت خود را مصروف تعلیم و تبلیغ تحقیق راهنمایی های آن ساخته است و چنین طرز فکری است که از خون و تاریخ و نوامیس حیاتی ملت ما سرچشمه گرفته است و ناسیونالیسم ایران نامیده میشود .
|